خواسـتم تا که بیایم سر بازار، نشد
تا مرا هم بنویسندخریدار، نـــشد
خواستم تا که به پابوسی یوسف برسم
مثل هر خواسته ی قبل هم این بار نشد
در میان صف زوّار تو سرگردانم
آه آه نوبت این عبد گنه کار نشد؟!
عاشقان یک به یک از روی تو گل می چینند
ولی افسوس که روزی من این کار نشد
همه ی ترس من این است بگویند آخر :
بخت با منتظر سوخته دل یار نشد
اگر از بخت بدم زیر لحد خوابیدم
و اگرقسمت من نوکری یار نشد ...
بنویسید روی سنگ مزارم: «ناکام»
بنویسید که او زائر دلدار نشد
علّتش چیست؟ چرا از تو جدا افتادم؟
علّتش چیست؟ چرا فرصت دیدار نشد
نفس امّاره و شیطان و گناه و غفلت
علّت این هاست اگر یار پدیدار نشد
گفته بودی که به دنبال معاصی نروم
گوش من هیچ به این حرف بدهکار نشد
سر اعمال به هم ریخته ام گریانم
هر چه کردم نشوم مایه ی آزار، نشد!
تا به کی شاهد این بزم جسارت باشیم؟!
تا به کی صبر؟ چرا لحظه ی پیکار نشد؟
قبر حجر بن عدی در دل عشّاق علی است
به خداوند اگر دشمن او خار نشد!
مانده ام از چه به هنگام جسارت کردن
سقف و دیوار حرم بر سرش آوار نشد
حکمتی داشته که مادرتان بی قبر است
خوب شد خون به دل حیدر کرار نشد